برای خواندن قضاوتهای بسیار زیبای امیرالمومنین علی ابن ابیطالب(ع)به ادامه مطلب بروید.
1.
روزی عمر به علی (ع) گفت: در داوری شتاب می کنی. علی (ع) در همان لحظه کف دستش را گشود و به عمر فرمود: چند انگشت در این دست است؟ عمر گفت: ۵ انگشت. علی (ع) فرمود: در پاسخ شتاب کردی. عمر گفت: نیاز به تامل نداشت. در نگاه اول آشکار بود که دارای ۵ انگشت هستی. علی (ع) فرمود: من نیز در حکم در مورد آنچه برایم آشکار است شتاب می کنم .
2.
6 مرد را پیش قاضی بردند به جرم زنا کاری و قاضی گفت که همه را سنگسار کنند !!! امام علی (ع) فرمود که این حکم درست نباشد و چون حکم درست را پرسیدند فرمود که باید اولی را گردن زد ، دومی را سنگسار کرد ، سومی را حد زنا کار که صد تازیانه باشد زد ، چهارمی را حد 50 تازیانه زد ، پنجمی را تنبیه نمایند و ششمی را بی مجازات ببخشند ؛ و چون پرسیدند که جرم هر 6 نفر یکی بوده اما مجازات آنها نه ! حضرت فرمود که : اولی کافر میباشد که به دروغ به اسلام آمده و با زن مسلمه ای زنا کرده که حکمش قتل است ، دومی مرد محصن بود یعنی زن داشت و حکمش سنگسار است ، سومی محصن نبود لذا حکمش حد است ، چهارمی غلامی بود که حدش نصف میباشد ، پنجمی نابالغ بود که تنبیه کافی است و ششمی دیوانه بود که حکمی بر او نمیباشد.
3.
زنی حامله را نزد قاضی بردن که زنا داده ، قاضی حکم سنگسار داد اما مولا علی (ع) فرمود این درست نباشد چرا که شما مطمئن نیستید که طفل مرده باشد یا نه و باید به او مهلت دهید تا طفلش را به دنیا آورد و برای طفل پرستاری برگزینید و سپس حد او را اجرا نمایید .
4.
در روایـات آمـده اسـت کـه : در زمـان خـلافت ((عمر بن خطاب )) مردى با زن دیوانه اى زنا کـرد،
گواهان عادل بر این مطلب گواهى دادند، عمر دستور داد تا به آن زن ، حدّ بزنند، ماءمورین ، آن زن
را مى بردند تا حدّ (صد تازیانه ) را بر او جارى کنند.
على (علیه السلام ) در مسیر، او را دید و فرمود:((زن دیوانه از فلان قبیله چه کرده بود که او را
مى بردند؟))
شـخـصـى بـه على (علیه السلام ) گفت :((مردى با این زن زنا کرده و فرار نموده است و گواهان
عادل گواهى بر این کار داده اند، عمر دستور جارى ساختن حدّ (تازیانه ) بر این زن داده است )).
عـلى (علیه السلام ) فرمود:((این زن را به نزد عمر رد کنید و به عمر بگویید: آیا نمى دانـى کـه ایـن
زن دیـوانـه از فـلان طـایـفه است و پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود:
((رُفـِعَ الْقـَلَمُ عـَنِ الْمـَجـْنـُونِ حَتّى یُفِیقُ؛ قلم تکلیف از دیوانه برداشته شده تا خوب شود)).
ایـن زن عـقـل خـود را از دسـت داده اسـت ، پس مجازات ندارد. آن زن را نزد عمر برگرداندند
وگـفـتـار عـلى (عـلیـه السـلام ) را بـه عـمـر رساندند عمر گفت :((خدا در کار على (علیه السلام )
گشایش دهد، نزدیک بود با جارى ساختن حد بر این زن ، هلاک گردم ))، سپس زن را آزاد کرد و
گفت :
((لَوْلا عَلِىُّ لَهَلَکَ عُمَرُ؛ اگر على (علیه السلام ) نبود، عمر هلاک مى شد)).
5.
هنگامی که هیثم از بعض غزوات به خانه خود بازگشت، پس از شش ماه تمام زنش فرزندی به دنیا آورد. هیثم فرزند را از خود ندانسته وی را نزد عمر برد و قصه را برایش بیان داشت. عمر دستور داد زن را سنگسار کنند. اتفاقا پیش از آن که او را سنگسار کنند، امیرالمومنین علیهالسلام او را دید و از قضیه باخبر گردید، پس به عمر فرمود: باید بگویی زن راست میگوید؛ زیرا خداوند در قرآن میفرماید: و حمله و فصاله ثلاثون شهرا؛ [1] مدت حمل و از شیر گرفتن فرزند، سی ماه است و در آیه دیگر میفرماید: والوالدات یرضعن اولادهن حولین کاملین؛ [2] مادران فرزندان خود را دو سال تمام شیر میدهند.
و وقتی که بیست و چهار ماه دوران شیر دادن از سی ماه کم شود شش ماه میماند که کمترین دوران حاملگی است.
عمر گفت: اگر علی نبود عمر به هلاکت میرسید و زن را آزاد نمود [3] .
[1] سوره احقاف، آیه 14.
[2] سوره بقره، آیه 233.
[3] مناقب، سروی، قضایاه (علیه السلام) فی خلافه عمر. ارشاد، مفید، ص 110.
6.
مردی و زنی را نزد عمر آوردند، مرد به زن گفته بود: زناکار! زن نیز به او گفته بود تو از من زناکارتری. عمر دستور داد هر دو را تازیانه زنند. اتفاقا امیرالمومنین علیهالسلام در آنجا حضور داشت فرمود: شتاب مکنید، زن مستحق دو حد است و بر مرد حدی نیست، سزای زن دو حد است؛ زیرا اولا: به آن مرد تهمت زده و مستوجب حد افترا شده است. و ثانیا: به زنای خود اقرار کرده که به مرد میگوید: تو از من زناکارتری؛ یعنی، من هم زناکارم ولی کمتر، و از این جهت مستحق حد زنا هم گردیده است. و آنگاه فرمود: از ناحیه دوم حد کاملی به او زده نمیشود. [1] .
[1] علت این که از ناحیه دوم حد کاملی به او زده نمیشود؛ زیرا حد زنا با چهار دفعه اقرار ثابت می شود، و زن تنها یک بار اقرار کرده بود، وعلت این که حد افتراء از مرد ساقط گردید؛ زیرا به سبب اقرار زن به زنای خود تهمت مرد منتفی گردید. مناقب، سروی، قضایاه (علیه السلام) فی عهد الثانی.
7.
در دوران زندگی امام علی (علیه السلام) اشعث بن قیس [1] با مردی دعوا داشت و فردای آن روز قرار بود او در محکمه امام علی (علیه السلام) حاضر شده و محاکمه گردد. اشعث شبانه حلوایی آماده کرده آن را برای امام برد تا از این راه امتیازی برای محاکمه فردا به دست آورد.
امام (علیه السلام) در را گشود و نگاهی به حلوا کرد و فرمود: اصله ام زکاه ام صدقة فذلک محرم علینا اهل البیت؛ آیا بخششی، یا زکاتی و یا صدقه ای است؟ اینها همه بر ما خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حرام است.
عرض کرد: هدیه است.
امام فرمود: گریه کنندگان در سوگ تو بنشینند آیا از این راه وارد شده ای که مرا بفریبی؟ سوگند به خدا اگر هفت آسمان و زمین را به من بدهند که پوست جوی را از دهان مورچه ای به ستم در آورم نافرمانی خدا را نمی کنم. [2] .
[1] اشعث دختری بنام جعده داشت که همسر امام حسن (علیه السلام) شد و به امام زهر داد و پسری بنام محمد داشت که در قتل مسلم بن عقیل و سپس در کربلا دخالت داشت او و فرزندانشان از شرورترین افراد عصر خود بوده اند به حدی که معاویه نیز از شرارت اشعث می ترسید.
[2] نهج البلاغه، خطبه 224.
8.
روزی از روزهای حکومت امام علی (علیه السلام) شخصی خدمت امام آمد و اعتراف به دزدی کرد، امام به او فرمود: حد دزد قطع دست است. آیا باز هم اعتراف می کنی؟
او بار دیگر به جرم خود اعتراف کرد. امام پرسید: آیا چیزی از آیات قرآن را در حفظ داری تا قرائت کنی؟
گفت: آری، سوره بقره را حفظ دارم و مدام آن قرائت می کنم.
امام فرمود: برو دست تو را به برکت سوره بقره بخشیدم. اشعث بن قیس که مردی منافق و از پلیدان روزگار امام علی (علیه السلام) بود به آن حضرت اعتراض کرد و گفت: آیا حدود الهی را تعطیل می کنی؟
امام فرمود: تو چه می دانی حکم این مسأله را؟ هر گاه برای جرمی شاهد و دلیل اقامه شد، امام باید حد الهی را اجرا کند، اما اگر مجرمی خود اعتراف کرد این کار او با امام است؛ می تواند عفو کند و می تواند حد الهی را جاری سازد. [1] .
[1] استبصار شیخطوسی، ج 4؛ اصول کافی، ج 7، ص 260.
همچنین کتابی کامل درباره قضاوتهای
امام علی(ع) نوشته ایت الله شیخ محمدتقی شوشتری را میتوانید دانلود کنید.